انشا ازاد

انشا دلنوشته جدید

انشا دلنوشته جدید

انشا دلنوشته جدید

حال نه شب است نه صبح. نه میتوان حال و این مکان را با چشمان باز در ذهن خود جای داد. با این حال که می داند زمان شاهنشاهی شب هنوز نفس می کشد یا دیگر وقت آن رسیده که چوب فرمان صبح شیشه های آسمان را بشکند؟

  شهر بر دریای سپیده دم تار کم کمک به ساحل صبح نزدیک و نزدیک تر می شود. اکنون شهر در عور ترین لباس خود منتظر خورشید و سپاهی از مردمان مشغول است. نسیم به شبنم ها پهن شده بر گلبرگ ها نگاهی می‌اندازد و مثل یک رهگذر دورتر و دورتر می شود. سنگینی تن سردش کمی پشت لطافت نوازش های عاری از مناش پنهان شده و هر رهگذری معنای لطافت را از دستان ظریف او بر پوست عیانش به غنیمت می گیرد. ولی هیچ کس در این زمان با جاده ها پرسه نمیزند. جزء چند نفری که مثل  ستاره ها در شب های ابری بر پیاده رو ها قدم می گذارند. ممکن است گم شده باشند یا گمشده‌ایی دارند که گم نشده و فقط ماموریت یافتن او وسیله‌ای است برای حواس پرتی از رفتن سیلی مانند او. آسمان نیمه تار چشم در چشم سکوت به تن شهر می‌نگرد و آه می کشد.

  زمان پریدن شبنم ها بر تن سبز رنگ جنگل است. اینجا در این لحظه سکوت به سمفونی رقص باد لا به لای تن سبزفام جنگل که در جوش و خروش کودکانه آب رودخانه با سنگ ها قلبش پرت شده، گوش فرا می دهد. ترس و آرامش دست در دست هم،پرسه زنان، بر حال حکومت می کنند و احساسات را گیج سردرگم به حال خود ترک. نه میشود آرامش در قلب کاشت و نمی شود اشک ترس گونه ها را به رطوبت عادت دهد.. صدای پرنده خوش صدا همچو روییدن گل در صحراست. زیبا، امید بخش و شکننده. شاید اگر چشم هایمان را ببندیم، ترس را به آتش بکشیم بتوانیم بال های پرواز را درونمان زنده کنیم و با سوی آرامش اوج بگیریم.

مطالب پیشنهادی :  انشا به صورت دل نوشته

   داستان یک چشم انداز دریا و خط فرضی بین شب و روز به رنگ آبی آرامش دریا و صدای شوق انگیز موج های معصوم تازه به ساحل رسیده، رویایی است. بی نهایت قدم اب دور تا دور را فرا گرفته. سمت راست صبح سپید و سمت چپ شب تار و یک قایق چوبی در وسط این آبی بیکران. خروار ها سکوت سنگین از وزن حرف از آسمان به عمق دریا می بارد. ساکت ترین جای جهان اینجا و در این حال است و گویی همه جیز خنثی است. حال یک ماهی بودن و عمق آب را شکافتن توفیقی با پرنده بودن و در آسمان پرها را برای به اوج رساندن فرقی نمی کند. از هر طرف به بی نهایت می رسیم. شاید اینجا خستگی ها و غم هایمان هم تاثیر بپذیرند و خنثی شوند.

   زمان حال هر چه هست اسمی ندارد و ار اسمی معنای معنوی بر تن این زمان می کند. در این زمان ماه و خورشید چشم در چشم، نگاه هی خود را در هم ادغام می کنند. آدمی در این زمان یا خواب است یا بیدار یا فرو رفته در نقش یک خفته. دلایلش بماند در صندوقچه قلب هر کس ولی شباهت اینجاست که همه در این زمان در زیر سقف سکوت نفس می کشیم چه با اراده خویش چه بی‌اراده.

نویسنده:سپنتا مولایی

انشا دلنوشته جدید

منبع:تلگرام

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا