تحقیق دانش اموزی

اگر هر چيزى آفريدگارى دارد پس آفريدگار خدا كيست

اگر هر چيزى آفريدگارى دارد پس آفريدگار خدا كيست

پـيـش از آنـكـه بـه پـاسخ اين سوال بپردازيم يادآور مى شويم كه : مادى و الهى دربرابر اين سوال يكسانند . زيرا از نظر افراد الهى , همه موجودات به خدابرمى گردند و او سرچشمه هستى است . و از نظر ماديها همه جلوه هاى هستى به ماده مى گردند و آن سرچشمه تجليها است . اكنون گفته مى شود كه اگر اين قانون تا اين حد كلى و گسترده است و الهى بايدآفريدگار خدا را تـعيين كند , مادى نيز بايد آفريدگار ماده را تعيين نمايد و آن چنان نيست كه فقط خداپرستان بايد تكليف مبدا وجود ( خدا ) را روشن سازند ,بلكه ماديها نيز بايد تكليف سرچشمه جهان ( ماده ) را تعيين كنند و هر چه مادى در اين مورد پاسخ بگويد همان نيز پاسخ الهيون و خدا پرستان است .

و عـجيب اين است كه چگونه چنين سوال مشتركى ميان مادى و الهى , تنها متوجه الهيون شده و ماديون خود را فارغ از پاسخ به اين سوال دانسته اند . عجيب اينجاست كه رياضيدان معروف انگليسى برتراندراسل كه سياست او را به مقام فيلسوفى رساند , در كتاب معروف خود چرا مسيحى نيستم يادآور مى شود : من مدتها خدا شناس بودم و معتقد بودم كه اين هستى خروشان , مخلوق خدا است ولى بعدا ديدم كه اگر بر اين عقيده باشم بـايـد قانون علمى علت و معلول را زيرا پابگذارم زيرا علم به ما مى گويد : هر موجودى علتى لازم دارد پس اگر معتقد به خداباشد بايد براى او سببى جستجو كنم در حالى كه خدا در اين عقيده , موجود بدون علت است .

پس به خاطر حفظ قانون علت و معلول از خدا گرائى دست برداشته , و به زمره ماديها پيوستم . شـگـفـتـا اين فيلسوف چطور غفلت كرده است كه نقض اين قانون ( بر فرض صحت ) بين الهى و مـادى مشترك است زيرا همان طور كه خدا در مكتب خدا شناسان , موجود قديم وبدون علت است , ماده جهان نيز در مكتب ماديها , موجودى قديم و بدون علت مى باشد . هرگاه حفظ قانون علت و معلول , ما را از خدا گرائى باز دارد , بايدحفظ اين قانون ما را از مادى گـرائى نـيـز بـاز دارد و به گروه شكاكان و سپتى سيست ها بپيونديم نه به جرگه ملحدان و منكران خدا . حال , چگونه اين فيلسوف نما از اين نكته غافل بوده , بر ما روشن نيست اكنون به پاسخ اين پرسش مى پردازيم . در اصل سوال , مغالطه اى وجود دارد و آن اين است كه موجود به جاى پديده نهاده شده است و هر دو با هم مترادف و يكسان به شمار آمده اند . توضيح اين كه در اينجا دو مطلب داريم كه يكى صحيح است و ديگرى غلط .

1 – هر پديده اى علتى دارد . 2 – هر موجودى علتى دارد . آنچه قانون علت و معلول به ما مى گويد همان اصل نخستين است . و مـعـنـى پـديـده ايـن است : چيزى كه نبوده و بعدا تحقق پذيرفته , مانند فرزند شما كه نبوده و بـعـدابـوجود آمده , طبعا علتى دارد و اين قانون , قانون عقلى است نه تجربى , و هرگزتخصيص نخورده و نمى تواند تخصيص بخورد . برهان عقلى اين اصل , مطالعه مفهوم ممكن است كه وجود و عدم نسبت به آن مساوى و يكسان مـى باشند و به ديگر سخن ,ممكن , در وسط دائره قرار گرفته و كشيدن شدن آن به سوى يكى از دو طرف دائره ( عدم و وجود ) دليل و علتى لازم دارد . چـيزى كه هست , نبودن علت براى نبودن پديده كافى است , در حالى كه براى بودن پديده وجود عـلـت لازم مـى بـاشـد و هـيـچ فردالهى اين قانون را منكر نشده , و اصولا اين قانون پايه براهين خداشناسى راتشكيل مى دهد . در حالى كه اصل دوم , اصل باطل و غير صحيحى است , زيرا موجود در صورتى علت لازم دارد كه از اقـسام پديده ها باشد ولى آن موجودى كه اصلا پديده نيست و مسبوق به عدم نمى باشد و از ازل وجـود داشـته و دارد و خواهد داشت , چنين موجودى به خاطربى نيازى از علت , علتى نداشته و نمى تواند داراى علت باشد . خدائى كه خداشناسان , آن را مبدا ممكنات و سرچشمه هستيها معرفى مى كنند ,موجودى ازلى و ابدى است و لحظه اى نبوده كه فاقد وجود بوده و بعدا جامه وجود به خود پوشيده باشد . در اين صورت جستجوى علت براى چنين موجودى , ناشى از غفلت ازواقعيت وجود آن است .

امـا اين كه در ميان موجودات , بايد موجودى به نام خدا از چنين واقعيتى برخوردار باشد يعنى مـوجـود ازلـى و ابـدى باشد , دليل آن همان بطلان تسلسل است كه براى ما ثابت كرد كه سلسله هـستى بايد به نقطه اى برسد كه در آن نقطه , فقط عليت باشد نه معلوليت , هستى بخش باشد نه هـسـتى پذير , مفيض باشد نه مستفيض , و درغير اين صورت ممكن نيست جهان ممكنات تحقق پذيرد . ايـن حـقيقت علمى كه با اين بيان گفته شد در كتابهاى فلسفى تحت قاعده ياد شده درزير بيان شده است . در ايـنـجـا به منظور تكميل مطلب , براى كسانى كه اطلاعات مختصرى از فلسفه دارندنكته ياد شده در زير را بيان مى كنيم : كل ما بالعرض لابد ان ينتهى الى ما بالذات سوال از اينكه خدا را كه آفريده ؟

و آفريدگار او كيست مشتمل بر تناقض است زيراآنجا كه مى گوئيم خدا مقصود از آن , موجود ازلى و ابدى است كه پيوسته وجودداشته و هيچ گاه معدوم نبوده است مسلما فرض اين موضوع با غناء از علت و سبب و آفريدگار همراه است . و آن كـسـى كـه پـس از ايـن فـرض سـوال مـى كند كه آفريدگار خدا كيست ؟

درست نقض آن غرضى است كه نخست آن را مسلم دانسته است اگر در خدا زمينه چنين سوال باشد , بايد اوازلى و ابدى نبوده و در گذشته معدوم بوده سپس در وجود و تحقق خود , به علتى نيازداشته باشد . در ايـن صـورت جمع بين مفهوم خدا و اين سوال كه آفريدگار اوكيست ؟ جمع بين دو فرض متناقض و ناسازگار مى باشد . گاهى براى تفهيم مطلب , به افراد ناوارد مثلهائى را مى آورند و مى گويند :شيرينى همه چيز به قند و شكر است ولى شيرينى اين دو از خود آنها است روشنى همه چيز به نور است ولى نور بالذات روشن است . الـبـتـه ايـن مثالها جنبه تقريبى دارد واز هر نظر با مورد بحث منطبق نيست ولى در مقام تفهيم چاره اى جز استمداد به اين مثالها نداريم . و لذا پس از طرح اين مثالها در پاسخ اين سوال كه هستى هرموجودى از خدا است , پس هستى خدا از كيست ؟ بايد گفت : هستى خدا از خود او است و از درون وجود او مى جوشد .

اگر هر چيزى آفريدگارى دارد پس آفريدگار خدا كيست

منبع: سایت انشاء باز

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا