انشا پایه نهمانشای پرواز بدون بال

انشا پرواز بدون بال پایه نهم ادبی

انشا پرواز بدون بال پایه نهم ادبی

مقدمه:

بال می گسترانم روبه رویاهای رنگی،فرداهای روشن،آدمک های توخالی که نه امر می کنند نه لگد به بخت می زنند، پرواز می کنم تا دور شوم از این شهر شلوغ که ابرهای سیاه سقف خانه اشان است. اینجا جای ماندن نیست باید پر گرفت و رفت.

تنه انشاء:

صدای قطره های آب به گوش می رسد،گویی ابرها گیسوانشان را پریشان کرده اند و باری دیگر فضا را عطرآگین کرده اند. خسته ام،خسته از درهای قفل شده،خسته از راه رفتن ها و نرسیدن ها،باید سفر کرد،سفری به دور دست ها،اما به کجا؟/باچه؟؟!کاش بالی داشتم تا پرواز می کردم،

از این شهر یا نه از این سیاره می رفتم. چند ساعتی را در سکوت از آن بالا به پایین دست ها می نگریدم. شاید آن وقت ها می فهمیدم زندگی ناچیزتر از این حرف هاست که دم و بازدم هایم همراه با سوز و حسرت همراه باشد.

صدای قطره های باران در سرم اکو می شود. مثل تیک تاک ساعت،ناخوداگاه همراه با صدایش پلک چشمانم سنگین می شود. سنگین وسنگین تر تا زمانی که به طور کامل بسته می شود گویی سبک می شوم. آنقدر سبک که خود را کمی بالاتر از سطح زمین می بینم مثل پر به بالاها نگاه می کنم،به فراز آسمان ها،هرچه بیشتر نگاه می کنم در نظرم به آن نزدیک تر می شوم،آنقدر نزدیک که رنگین کمان را با دستانم لمس می کنم،آفتاب آنجا پرقدرت تر می تابد، نسیم خنک موهایم را به بازی می گیرد.

آنجا هم پای پرندگان اوج می گیرم،به پایین نگاه می کنم! هیچ چیزی قابل دید نیست!گویی زمانی که آنجایم چشم هایم هیچ چیز دیگر را نمی بیند. آنجا که بودم سکوت محض بود. هوا پاک بود خبری از قضاوت و بدخلقی نبود گویی آن لحظه به آرزویم رسیده بودم! آری پرواز کرده بودم اما چگونه؟! من که بال نداشتم. ته دلم صدایی آمد. مگر پرواز بدون بال نمی شود؟! جواب در مغزم اکو شد. می شود،می شود،می شود.

مطالب پیشنهادی :  انشا در مورد پرواز بدون بال

نتیجه گیری:

آنگاه که بخواهیم،خواسته هایمان اجابت می شود حتی اگر بال برای پرواز نداشته باشیم یا حتی چشم برای دیدن!

انشا پرواز بدون بال پایه نهم ادبی

منبع: سایت انشاء باز

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا