انشا درباره اگر می توانستم …
اگر می توانستم در بوم باورهایم رنگ های سیاه را محو و رنگ های شاد را جایگزین کرده و سفیده ها را در سطر به سطر خاطراتم بگنجانم،یقینا دنیایم زیبا تر می شد.
دنیایی به دور از پلیدی ها و کینه که در آن قرمز رنگ عشق، زرد رنگ نشاط و شادی دارد و سفیدی پس زمینه ی همه ی آنها نوید پاکی و درستی می دهد.
در بوم نقاشی ام آسمان دوست صمیمی خورشید است و اوبی دریغ و بی محابا پرتو افشانی می کند و تمام باورهایم را روشن و زیبا می سازد.
انشا درباره اگر می توانستم …
اگر می توانستم؛قلب ها را از سینه ها بیرون می آوردم و تمام گرد و غبار هارا می زودودم و بدی ها و سیاهی ها را از آن دور می ساختم تا برای ابدیت همه،همدیگر را دوست داشته و به یکدیگر عشق بورزند.
اگر می توانستم یقینا زندگی را جور دیگری می چیدم و می آراستم،زندگی را کوتاه اما رویایی مبدل می کردم!مگر آدم ها چه چیزی از این جهان فانی می طلبند؟
چیزی جز زیبایی هایی که سهم و حقشان است؟نه!آدمک ها،آرامش و عشق می خواهند و من اگر می توانستم حتما آن هارا برای چند صباحی آرام می گذاشتم تا در امواج مهیج زندگی،طمع خوش عشق را چشیده و سپس آرام بمیرند
انشا درباره اگر می توانستم …
منبع: سایت انشا باز