انشا ازاد

انشاء درباره زندگی با رعایت مراحل نوشتاری

انشاء درباره زندگی با رعایت مراحل نوشتاری

  از روزی که به دنیا آمدم مرا در درون خود جای داد . همراهش هستم و همراهم است حتی تا به الان که رشد کرده و به این سن رسیده ام ، و پس از این نیز ادامه دارد . آری زندگی را می گویم زندگی از روزی که به دنیا آمده ام تا به حال و پس از من ادامه دارد.

زندگی از نظر من طعم ها و مزه هایی دارد که برخی از آنان همانند عسل شیرین و دلچسب و برخی به تلخی هلاهل می باشند.

  زندگی گاهی شیرین است مانند زمانی که کاری را انجام می دهی و لبخند را بر چهره عزیزانت می کشانی ، مانند زمانی که در کنار خانواده خود هستی و احساس سرزندگی و طراوت داری ، زندگی عسل در عسل است .

زمانی که یک مادر برای اولین بار در گوش کودکی که تازه به دنیا آورده لالایی میخواند و او را به آرامش دعوت می کند و زمانی که پدر اولین بار اذان را همچون مرواریدی درون صدف وجود او می دمد زندگی شیرین و چون در گرانبها و ارزشمند است .

  گاهی زندگی مزه ترشی دارد مثل زمانی که ندانسته کاری می کنی که اخم های برادر کوچکت را درهم می کشی و با خود می گویی ای کاش حواسم را بیشتر جمع     می کردم  تا دلش را که همچون دل گنجشکی کوچک است به درد نمی آوردم .

روزی از مادرم پرسیدم : “ای مادر جان ترشی زندگی را در چه چیزهایی می بینی .” او هم به مزاح گفت : “ترشی انبه.” اما از لحن کلامش دانستم که ترشی زندگی را تا می توانم از خود دور کنم و خود نیز به سویش نروم .

 برخی اوقات زندگی تلخ است . وقتی مدتی از عزیزانت دور باشی و یا خدایی    نا کرده عزیزی را از دست بدهی این را درک خواهی کرد و تلخی زندگی را به وضوح حس می کنی .

مطالب پیشنهادی :  انشا در مورد هدف زندگی پایه نهم صفحه81

به یاد دارم در کودکی دایی مهربانی داشتم . او هیچ گاه نمی گذاشت غمی در چهره من و پسرخاله هایم باشد و هیچ گاه به سختی ما راضی نبود . روزی در حیاط  سرگرم  بازی بودم که دیدم در حال تعمیر ماشینش است ، به نزد او رفتم و گفتم : “سلام دایی شاگرد نمی خواهی؟” او هم به مزاح گفت : “بله جواد جان” ، من متوجه مزاح او نشدم و ته دلم ترسیدم که نکند دایی ام کاری به من بدهد و من نتوانم انجامش بدهم ، چون اورا بسیار دوست می داشتم پس از مدتی تعلل گفتم : “دایی جان من نمی توانم کار های سخت را انجام بدهم !”

پس از این حرف کاری کرد که تا هم اکنون به خوبی در ذهنم از او باقی مانده است .

او مرا همچون پدری دلسوز و مهربان در آغوش کشید و گفت : “دایی جان مگر من دلم می آید کار هایم را به تو بدهم .”

از آن واقعه سال ها می گذرد و من با از دست دادن او می دانم گاهی زندگی تا چه اندازه بی اندازه ای می تواند تلخ باشد.

   به طور کلی بگویم ، زندگی طعم های زیادی دارد ، گاهی خوب است و گاهی هم بد این بستگی دارد که شما چطور به آن بنگرید در ضمن قدر زندگی خود را بدانید چون همانند زمان بی برو برگشت می باشد و ممکن است اکثر اتفاقاتی را که در گذشته برایتان رخ داده ، دیگر تجربه نکنید و حسرت آن را یاد کنید .

نویسنده : محمدجواد

انشاء درباره زندگی با رعایت مراحل نوشتاری

مطالب پیشنهادی :  انشاء آزاد درباره الگو یا قهرمان زندگی شما کیست-انشاء باز

منبع: سایت انشاء باز

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا