انشا ازادانشا پایه دهمانشا پایه دهم شاخه فنی و کاردانش

انشا گفتگوی پنجره و باران

انشا گفتگوی پنجره و باران

انشا گفتگوی پنجره و باران

مقدمه:ابر آه کشید،باران اشک ریخت و این میان پنجره با چشم هایی که فروغش را از دست می داد نظاره گر تمام شدن باران بود.

تنه:در میان جدال ابر و باران،سیلی ها بر صورت شفاف و خوش نگار پنجره برخورد می کرد و این میان اشک هایش بی وقفه جاری بود و هر لحظه باران  که نگران دل پنجره  و منتظر شکستن  او بود. ناگهان باران با صدای بلند فریاد زد:ناگزیرم به شکست ابرهای سیاهی که خورشید طلایی را بلعیده اند.آرام بگیر که رنگین کمان نزدیک است

پنجره که از شدت درد و گریه هق هق می کرد گفت:ببار باران،من چون سپری،دردهایت را به جان می خرم.تو فقط سیاهی هارا ببر

باران که از فرط خستگی،جانش به لب آمده بود و از شدت بارشش کم شده بود ،گفت:دست هایم را بگیر و مرا سفت درآغوشت بفشار

پنجره که دست های لرزانش را تاب می داد به سمت باران،گفت:طلوع نزدیک است،امیدت را از دست مده،امید همان نور. خورشیدیست که اعماق وجودت را روشن می سازد.پس به جنگ ادامه بده

انشا گفتگوی پنجره و باران

باران که از حرف های پنجره دلش قرص شده بود لبخندی زد و با شدت،درست قلب ابرهارا هدف گرفت.

ناگهان زمین و آسمان ایستاد و برای لحظه هایی جهان در سکوت غرق شد.باران بند آمد.باد وزید.آسمان غرید و ابرها شرمنده و سر به زیر بار و بندیلشان را جمع کردند

قطره های باران که هنوز  سفت پنجره را در برگرفته بود خندیدند.باران به پنجره نگاه می کرد و رنگین کمانی که به این دوستی لبخند می زد نظاره گر این صحنه بود.

مطالب پیشنهادی :  انشا گفتگوی من و کرونا

نظر شما در مورد این مطلب چه بود نظر بزارید. در صورت که تمایل داشتین انشا شما به اسم شما در سایت قرار بگیرد انشا خود را برای ما ارسال کنید که در سایت قرار دهیم

انشا گفتگوی پنجره و باران

منبع: سایت انشا باز

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا