انشا پایه دوازدهم

انشا گفتگوی من و کرونا

انشا گفتگوی من و کرونا

انشا گفتگوی من و کرونا

دیدمش خیلی از او ناراحت بودم فقط یک سوال داشتم‌ که چرا؟

چرا دارد جان مردم را میگیرد.

با یک غرور خاصی داشت راه می‌رفت.

به او که رسیدم از او پرسیدم که چرا دارد با جان ادم ها بازی میکند؟

دیدم حق به جانب گفت: من داشتم در بدن آن خفاش زندگیَم را می کردم شما انسان ها بودید که زندگی من را بهم ریختید با تعجب به او نگاه کردم و گفتم یعنی خودت از این وضع راضی هستی از اینکه هر روز چندین نفر را عزادار میکنی خوشحالی؟

دیدم که یک دفعه زد زیر گریه گفت: راستش را بخواهی نه.

خودم هم دیگر از این وضع خسته شده‌ام از اینکه می بینم زندگی شما انسانها به خاطر من بهم ریخته ناراحتم.

 ناگهان میان گریه خندید و گفت برای شما دانش اموزان که بد نشده😂

گفتم دلت خوش است،ها.آخر چه خبر داری از سختی های آموزش مجازی از استرس زمان کم امتحان ها

از استرس پریدن لینک و از دست دادن زمان قبل از جواب دادن به همه سوالات و…..

خندید و گفت انگار حسابی از من شاکی هستی و به خونم تشنه‌ای؟!

گفتم من غلط بکنم به تو نزدیک شوم یا اصلاً خصومتی با تو داشته باشم، فقط میگویم دیگه برو خونه تون خسته شدیم  یک سال و چند ماه است که مهمان مایی دیگر بس است، بیا با رفتنت خوشحالمان کن.،مهمان ناخوانده این روزهای زمین.

گفت: میروم، میروم،خودم هم از این وضع خسته شده‌ام واکسن را که تولید کنند من هم خود به خود میروم.

مطالب پیشنهادی :  انشا گفتگوی پنجره و باران

دوباره از او پرسیدم چرا ضعیف کش هستی؟

گفت منظورت چیست؟

گفتم یعنی با انسانهایی که سیستم ایمنی قوی ای دارند کاری نداری در عوض با انسانهای مُسِنّ و بیمار نامهربانانه تا میکنی.

گفت:این قانون طبیعت است انسان‌های ضعیف میروند و آن‌هایی که قوی‌اند میمانند و تا شکست دهند.

دوباره گفتم ویروس هزار چهره چرا هرروز رنگ عوض میکنی؟چرا نمیگذاری تو را بشناسند و واکسنت را کشف کنند چرا هر روز رنگ عوض میکنی؟

با قهقهه گفت:اسم جالبی برایم انتخاب کرده‌ای”ویروس هزار چهره” و دوباره قهقهه زد

ناگهان جدی شد و گفت ادم‌ها این روزها یک رنگ نیستند از من چه انتظاری داری؟!

اما دوباره حق به جانب گفت شما انسان‌ها خیلی به خود مغرور شده بودید ،باید یک نفر به شما نشان میداد که چقدر ناتوانید قرعه هم به نام من افتاد و راهش را گرفت و رفت هرچه صدایش زدم نه ایستاد .

با خودم گفتم که چقدر حرفهایش درست است ما خیلی به خود مغرور شده بودیم،به علم ناچیزمان،به قدرت ناچیزمان… اما دیدیم که ویروسی که اگر میلیارد‌ها از آن را کنار هم بگذاریم تازه یک گرم میشود چطور ما را عاجز و درمانده کرده و از پا در می آورد.

 

نویسنده: شیوا حمیدی

انشا گفتگوی من و کرونا

منبع: تلگرام

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا